جهادی یعنی معنا به علاوه رنج
وقتی این مطلب را با یک فرمول شروع میکنم یعنی تعریفم را از اردوی جهادی مشخص کردهام. مهمترین ویژگی اردوی جهادی که آن را با یک سفر مشهد یا اربعین یا اردوی تفریحی و درسی متفاوت میکند، معنادار بودن تمام اجزای آن است. معنادار بودن از نگاه من یعنی کاری که هم مولد (مفید) باشد و هم جذاب. وقتی از فعالیتی که انجام میدهید لذت میبرید و اطمینان دارید که آن کار برای کسی یا کسانی مفید است، احساس عجیبی را تجربه میکنید. احساسی که انگار به هدف غایی خود رسیدهاید و تمام کائنات همسو با شما قرار دارد. زمان در کنترل شماست و کسی نمیتواند شما را متوقف کند. این دقیقا حسی است که در رگهای شما جاری شده و موهای تنتان را سیخ میکند. این از جزء اول تعریفمان. جزء دوم اما جالبتر نیز میشود. رنج و سختی از آن دست مفاهیم جادویی در دین ماست. ما مسلمانها اعتقاد داریم، ارزش آدمی به اندازهٔ آغوشی است که برای رنج و بلا میگشاید! همان طور که عین صاد میگوید:
هنگامى كه میخواهى، نقطههاى ضعف خودت را بشناسى و بر روى آن كار كنى، هنگامى كه میخواهى در كشاكش مبارزه و جهاد، از وابستگىها و علاقهها آزاد شوى، در اين دو مرحله تو قدر بلاء را مىشناسى. بلاء، فتنه و امتحان، اين دو خاصيت را دارد:
- هم نقطههاى ضعف تو را نشان میدهد
- و هم از وابستگى ها و دلبستگىها آزادت مىکند.
تويى كه فهميدهاى از تمامى هستى بزرگترى، مادامى كه از دوست، از خويشان، از خودت و از ثروت و رياست و از دنيا ضربه نبينى، اين فهم در دلت گُل نمىدهد و شكوفه نمىآورد و علماليقين تو به عيناليقين نمىرسد و پيش نمىرود. حتّى رياضتهايى كه خود مىسازيم و ورزشهايى كه خودمان شروع مىكنيم اين دو خاصيت را ندارند. تو نمىتوانى براى خودت جرّاح خوبى باشى. نمى توانى دملهاى چركين را كاملًا فشار بدهى. بيشتر بازى مىكنى. اين او ست كه مىداند بر كجا فشار بياورد و در كدام بزنگاه، تو را گرفتار كند. اين است كه بايد بلاء را از بالا بفرستند و اين است كه با تاكيد میگويد:
و لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْامْوالِ وَ الْانْفُسِ وَ الثَمَرات.
در يك مرحله با ترس؛ ترس فقر، ترس آبرو، ترس ذلت با اين ترسها زير و رو مىشوى و در يك مرحله با خود گرسنگىها و هجرانها فشار مىبينى و در يك مرحله با از دست دادن ثروتها و آدمهاى محبوب، به كوره مىنشينى و بالاتر از اين همه، او ميوهها و نتيجههاى كارت را بر باد مىدهد. يك عمر كوشيدهاى، محرابى و مريدى و كلاسى راه انداختهاى، رقيبى پيدا مىكنى و ميوههاى كارت را در دهان ديگرى مىبينى. يك عمر كوشيدهاى، درختى را از آب و گل بيرون كشيدهاى و به بار رساندهاى و ميوههايش آنچنان شاداب چشمك مىزنند و آنچنان قند در دلت آب مىكنند كه دلت نمىآيد حتّى دست بزنى، اين ميوهها را مىگيرند و اينگونه از ثمرات و نتيجههاى كارت محرومت مىكنند و اين امتحان سختى است. اين بلاء بزرگى است.
در جای دیگری از معصوم خواندهام: «الدُنیا لِمَن تَرَکَها» یا از بزرگی شنیدهام:«من مسئولیت تام دارم که در مقابل شداید و بلایا بایستم؛ تمام ناراحتیها را تحمّل کنم رنجها را بپذیرم؛ چون شمع بسوزم و راه را برای دیگران روشن کنم؛ به مردگان روح بدهم؛ و تشنگان حق و حقیقت را سیراب کنم؛ ای خدای بزرگ؛ من این مسئولیت تاریخی را در مقابل تو به گردن گرفتهام و تنها تویی که ناظر اعمال منی و فقط تویی که به تو پناه میجویم و تقاضای کمک میکنم.» عین صاد باز میگوید:«بلا بهترین مرکب سلوک است!» باز نوشتهاند:«در کشاکش بلا است که ایمان ورزیده میشود!از خدا، امنیت نخواهیم؛ ثبات ایمان طلب کنیم...». اصلا این سختی چیست که اینقدر انسانساز است و جهادی آمیخته شده با سختی. به قول نوید نجاتبخش:«جهاد که فقط تیر و تفنگ نیست. هرجا پا بذاری روی نفْست، پا بذاری روی راحتیهات و برای یک مسئلهٔ مقدّس بزنی به دل خطر، اونجا میشه جهادت.
به عنوان یک مربی و معلم بزرگسال که اولین بار جهادی را تجربه کردم، حین و بعد از اردو، بزرگترین سؤالم این بود که: معنای واقعی جهادی چیست؟
ساعتها به این سؤال فکر کردم. به اینکه جهادی آن قسمت کمک کردن به مردم مستضعف بود؟ یا بازیهای بعد از ظهر هم جهادی حساب میشد؟ آن برنامه شبانه دعا کردن چه ربطی به جهادی داشت؟ اگر بخواهم بعد از این سفر هم زندگی جهادی داشته باشم باید کدام یک از اجزای این سفر را در زندگیم تکرار کنم؟ کمک کردن؟ کار اجرایی کردن؟ صبح زود بیدار شدن؟ ورزش کردن؟ دعای شبانه؟ سوره واقعه خواندن؟
الان پاسخ این سؤال را میدانم. جهادی یعنی کار مفیدی که از برایت لذتبخش باشد و همزمان لازم باشد برای انجامدادنش به زحمت بیفتی. جهادی یعنی رنگ زدن مدرسه برای اینکه دانشآموزان با احساس بهتری آموزش ببینند. جهادی یعنی بودن کنار دوستان و رفقا. جهادی یعنی ۵ صبح بیدار شدن و هفت ساعت در روز عرق ریختن.

دیدگاه خود را بنویسید