اسم این جشن، دانشآموختگی است، نه فارغالتحصیلی. وقتی میگویی فارغ شدن یعنی تصور میکنی از تحصیل رها شدهای. دیگر نمیخواهی درس بخوانی. در حالی که فارغ شدن از کنکور درست است. استادمان (آقای امینیان) میگفتند زنهای باردار، پس از یک دوره تحمل سختی و نهایتا در یک عمل پرفشار و دردناک، فارغ میشوند. دوازدهم هم این شکلی است. نُه ماه یا کمی بیشتر سختی میکشی، چیزی را درونت پرورش میدهی تا نهایتا در یک روز و چند ساعت پرفشار، کنکور بدهی و به ثمر بنشینی. کنکور فارغ شدن دارد ولی تحصیل نه. تحصیل، دانشآموختگی دارد.
اسم این جشن، دانشآموختگی نیست. اگر در تمام این سالها فقط و فقط دانشی آموخته بودی و بس، میشد اسم این جشن را دانشآموختگی گذاشت. اما اگر چشم در چشم آدمهای حاضر در این جشن بشوی، میفهمی چیزی خیلی بیشتر از یاد گرفتن رقم خورده است. اینها با هم زندگی کردهاند. زندگی کردن یعنی دوازده سال روز و شب، در خوشی و ناخوشی، درس و تفریح و معنویت همراه هم بودند. بیانصافی است این پایان مهم را با یک اسم تک بعدی نامگذاری کنیم. نمیدانم اسم این جشن چیست. احتمالا بستگی به خودتان دارد.
من در جشنهای اینچنینی حسابرس میشوم. میروم سراغ گذشته. اینکه در تمام سالهایی که منتهی به این جشن میشود چگونه بودم. چه کار کردم که نباید میکردم. چه کار نکردم که باید میکردم. من در جشنهای اینچنینی حسابرس میشوم. به حساب خودم میرسم که آیا وظیفهام را انجام دادهام؟ کجا پیچاندم و کجا بهتر کار کردم؟ به رشد مهارتی، معنوی و تحصیلی خودم توجه کردم؟ به اندازه کافی خوش گذراندم؟ به سلامتم رسیدم؟ چند قدم در این یک یا دو یا چند سال به جلو حرکت کردم؟
این حسابرسی، حسابی حالم را جا میآورد. هم انگیزه میگیرم هم ناامید میشوم. از آن دست ناامیدیها که با افسوس و حسرت همراه است. اما یک راهکار شخصی دارم که با قدرت به زندگی برگردم. آقای میرهادی در این جشن، قشنگ زدند توی خال. این آیه چه عالی خون را در رگهای آدم پمپاژ میکند که:
فَإِذا فَرَغتَ فَانصَب
پس هنگامی که از کار مهمّی فارغ میشوی به مهم دیگری پرداز
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

دیدگاه خود را بنویسید