مزیتهای کمرنگشدهٔ وبلاگنویسی
شاید خوب باشه قبل از اینکه دربارهٔ مزیتهای وبلاگنویسی در دنیای امروز حرف بزنیم، کمی دربارهٔ این حرف بزنیم که کدومیک از مزیتهای قدیم الان وجود ندارن یا کمرنگ شدهان. من چند مورد از اینها رو که بهنظرم مهمتر میرسه در ادامه فهرست میکنم:
۱) حضور در یک جامعهٔ دیجیتال
در دههٔ هشتاد و تا نیمههای دههٔ نود، یک جمع گسترده از وبلاگنویسان وجود داشتند. شاید اوجش اواخر دههٔ هشتاد بود. اما تا نیمههای دههٔ نود هم ادامه داشت. چیزی که اصطلاحاً بهش «بلاگستان فارسی» میگفتن.
وقتی کسی وبلاگنویسی میکرد، با عدهای وبلاگنویس دیگه در ارتباط بود. رفتارهایی مثل «تبادل لینک» هم وجود داشت که وبلاگنویسها لینکهای همدیگه رو کنار وبلاگهاشون میذاشتن. و علاوه بر اینها رایج بود که وبلاگنویسها زیر وبلاگ هم کامنت بذارن. اون روزها نمیشد تصور کرد که بخش کامنت وبلاگها یه روزی برهوت بشه. چیزی که الان شده (حالا از وبلاگ من بگذرید که ما هنوز با هم حرف میزنیم و من قوانین محدودکننده گذاشتم که کامنت کمتر ثبت شه تا بتونیم بیشتر حرف بزنیم). الان نه فقط وبلاگها، بلکه حتی سایتهایی که محتوای آموزشی دارن هم معمولاً کامنت ندارن و آدم تعجب میکنه چطور دهها و صدها مطلب در سایت هست اما یا هیچ کامنتی نیست یا کامنتهای کمی هست (باز هم از متمم بگذریم که ما مشکل عکسش رو داریم).
اینکه چرا چنین اتفاقی افتاده چند علت مشخص داره که یکیش شاید کمتر به چشم بیاد:
علت اول شبکههای اجتماعی: اون جامعهٔ دیجیتالی که زمانی در بلاگستان شکل میگرفت، در شبکههای اجتماعی شکل گرفت. قدیم وبلاگها «مخاطب گذری» داشتن و الان این مخاطبان گذری رفتهان به شبکههای اجتماعی.
علت دوم شکلگیری روند علاقهمندی به محتوای کوتاه: این فقط مربوط به متن نیست. مینیسریالها حاصل همین ترند هستن. ریلهای کوتاه اینستاگرامی هم همینطور. ریلهایی رو که تولیدکنندگان محتوا توش تند تند تند حرف میزنن نگاه کنین. انگار خرس دنبالشون کرده و مجبورن وسطش بیان در حال فرار از دست خرس برای ما چند جمله راجع به پرامپتنویسی هوش مصنوعی بگن یا ده کتاب که باید قبل از مردن بخونیم تند تند فهرست کنن. وبلاگنویسی با وجودی که همیشه در خودش محتوای کوتاه داشته، اما هرگز به محتوای کوتاه محدود نبوده.
علت سوم راحتتر بودن امکان تولید و ارائه محتوای چندرسانهای (صوت+متن+تصویر) در اپلیکیشنهای موبایلی. فاصلهٔ بین ضبط یک ویدئو تا لحظهٔ انتشار در اپلیکیشنهای موبایل (حتی به فرض اینکه لازم باشه ادیتهای اولیه انجام بشه) میتونه چند دقیقه باشه. اما چنین کاری در وب (و وبلاگ) زمانبرتره. از طرفی، نوعی «سلیقهٔ آماتوری» در شبکههای اجتماعی هست که در وب به اون حد نیست. یعنی کسی انتظار نداره کیفیت صدا یا تصویر یا حتی متن کپشن در شبکههای اجتماعی عالی باشی. ضعف و ایراد در این نوع محتوا پذیرفته شده است. اما اگر همون ویدئو یا صدا رو بخواین روی وبلاگ بذارین، ممکنه بعضی از مخاطبها بگن چقدر هولهولکی و شتابزده! حالا کمی تمیزترش میکردی.
علت چهارم که شاید کمتر به چشم بیاد، اتفاقیه که طی دههٔ نود به تدریج پررنگ شد. راهانداختن وبلاگهای وردپرسی سادهتر شد. این امکانات به این شکل در دههٔ هشتاد وجود نداشت (یا لااقل همه بلد نبودن استفاده کنن). ضمناً با پررنگ شدن اهمیت سئو، یه اتفاق مهم دیگه هم افتاد. وبلاگنویسها به این نتیجه رسیدن که چرا من برم یه چیزی یه جای دیگه بنویسم و سئوی اون مال پرشینبلاگ و بلاگفا و … بشه؟ خب برای خودم روی سایت خودم مینویسم. ترافیک هم مال خودم. در کنار اینها، وبلاگنویسها دیگه مثل قبل علاقه به گمنامنویسی هم نداشتن (روی سرویسهایی مثل پرشینبلاگ و بلاگفا میشد گمنام نوشت).
کسانی که علاقه داشتن با اسم مستعار بنویسن، میرفتن سراغ توییتر و پلتفرمهای اجتماعی. اغلب کسانی که وبلاگنویس موندن، نیازی به پنهان کردن هویتشون نمیدیدن و مشکلی با ثبت رسمی سایت و دامین به اسم خودشون نداشتن.
این تصمیم که «برای خودم و روی سایت خودم مینویسم» همزمان دو پدیدهٔ متعارض رو شکل داد: شوق و انگیزهٔ وبلاگنویسی بیشتر میشد و وبلاگنویسها نهفقط «مخاطب» که مالک «ترافیک» خودشون هم میشدن.
همزمان، دیگه اون فضای شبکهای درهمتنیده که در پرشینبلاگ و بلاگفا و … وجود داشت و همیشه عدهای مخاطب آماده برای پستهای وبلاگی در دسترس بودن از بین رفت.
این تفکیک شدن «مخاطب» و «ترافیک» در ذهن وبلاگنویسها یکی از پدیدههای جالب در دههٔ گذشته بوده که احتمالاً در ادامهٔ همین نوشته مجبور میشم بهش برگردم.
۲) جذب ترافیک به کمک موتورهای جستجو
از موتورهای جسنجوی بسیار قدیمی – مثل Ask Jeeves و AltaVista – که بگذریم، حدود سه دهه است نسل جدید موتورهای جستجو (یاهو، گوگل، بینگ و …) سهم مهمی در کنترل و هدایت ترافیک در سطح وب دارن. کسانی که توی این مدت وبلاگنویسی میکردهان، همیشه بخش قابلتوجهی از ترافیکشون رو از طریق موتورهای جستجو به دست میاوردن.
بخشی از این «ترافیک» به «مخاطب» تبدیل میشد و همراه وبلاگ باقی میموند.
بهنظرم ما الان (حداقل) با سه روند روبهرو هستیم که ترافیک جستجو رو در فضای وب کاهش داده:
◼️ روند اول کاهش جستجوی تفننی. ده سال پیش یا حتی پنج سال پیش، آدمهای زیادی بودن که برای سرگرمی در وب جستجو میکردن. مثلاً سرچ میکردن ببین «کتاب خوب در مورد تاریخ معاصر ایران» چیه. یا اینکه «عکس فلان بازیگر با شوهرش» رو کجا میشه پیدا کرد یا دنبال «نقد فیلم» و «نمونه آثار فلان هنرمند» میگشتن.
درصد بسیار کمی از این جستجوگرهای تفننی به مخاطب وبلاگها تبدیل میشدند. اما تعداد این جستجوها اونقدر زیاد بود که همون درصد کم هم عدد بزرگی میشد.
الان بخش بزرگی از این مخاطبها، ترجیح میدن از شبکههای اجتماعی استفاده کنن. یعنی همون کشف تصادفی (به تعبیری که در کتاب «از کتاب» گفتم: یافتههای سرندیپی) رو در شبکههای اجتماعی و کانالهای تلگرامی و جاهای دیگه جستجو میکنن. بهنظرم درست هم هست. یعنی اونجاها بستر بهتریه.
◼️ روند دوم پرسوجو از سرویسهای هوش مصنوعی مولد (چت جی پی تی، گراک، پرپلکسیتی و …) هم برای بسیاری از کاربران کافی بهنظر میرسه. ممکنه عدهای از کسانی که کار تخصصی انجام میدن یا درک عمیقی از مدلهای زبانی دارن، حاضر نباشن برای چنین سوالهایی سراغ LLMها برن، یا LLMها رو صرفاً نقطهٔ شروع بدونن، اما به هر حال، بخش چشمگیری از مخاطبان با جوابهای LLMها راضی میشن. یا اصلاً قدرت تمییز و تشخیص ندارن که فرقش رو بفهمن.
◼️ روند سوم اینه که اغلب موتورهای جستجو (مثل گوگل و بینگ) بهتدریج مأموریت خودشون رو از «موتور جستجو» به «موتور پاسخ» تغییر دادهان یا دارن تغییر میدن. این کار در نگاه اول صرفاً یک گام جالب به جلو بهنظر میاد. اما بهنظر من یه اشتباه استراتژیکه. شما فرض کن یه نفر رو دم در یه بیمارستان گذاشتهان که وقتی مُراجع بیماریش رو میگه، اون رو به بخش یا پزشک مربوط هدایت کنه. بعد کمکم این آدم به نتیجه برسه که «اصلاً به خودم بگو، بهت میگم چهجوری باید درمان بشی. چون من زیاد اینجا بودهام و حرف همهٔ دکترها رو شنیدهام.» دنیای وب به هر حال به خدمت «Indexing» نیاز داره و ایندکس کردن متفاوت از پاسخ دادن به سوال مخاطبه. اگر احیاناً گوگل و دیگران این سرویس رو کمرنگ کنن، طبیعتاً شرکت دیگهای در آینده این کار رو خواهد کرد.
اما بههرحال، چیزی که الان وجود داره و بهنظرم در آینده هم ادامه پیدا میکنه و روندش کند میشه اما متوقف نمیشه اینه که برآیند سه روند بالا باعث میشن که «ترافیک ناشی از جستجو» در وب کاهش پیدا کنه.
تصور من اینه که دینامیک این کاهش، شکل سیگموید داره:

یعنی ابتدا افت ناچیزی وجود داشت. بعد در یک مقطع، افت سریع و زیاد ورودیهای موتورهای جستجو بهوجود اومد و دیگه الان کمکم اون روند کند میشه و به ثبات نسبی میرسه. جای این بحث اینجا نیست. اما به نظرم ترافیک جستجو که الان میبینیم، کاهش شدیدی رو تجربه نخواهد کرد و نرخ کاهشش به تدریج کند میشه.
بعد از همهٔ این توضیحات، حتی اگر فرض من رو بپذیریم (که میگم افت ورودی موتورهای جستجو تقریباً به ثبات رسیده) باز هم این چیزی که الان هست، نسبتاً ناچیزه و اصلاً شباهتی به ورودیهای جستجو در یک دهه قبل نداره.
اما یه نکتهٔ دیگه هم هست که مهمه بهش اشاره کنم. اونم اینه که وبلاگنویسی رو اساساً نمیشه بهشکل افراطی به سمت سئو و موتورهای جستجو برد. چون موفقیت وبلاگ در هویت انسانی وبلاگه (برخلاف سایت تجاری) و اگر کسی بیشازحد تقلا کنه که ترافیک جستجو رو جذب کنه، نمیتونه مخاطب خودش رو راضی کنه.
به این تیترها که من در این سالها نوشتهام نگاه کنید:
اگر مائو به واشنگتن آمده بود / باز هم دربارهٔ نور آبی و چشم / سندرم الدجنی در خبرپراکنی / آخرین تعظیم / ماجراهای یک روز عصر / زندگی و کار در دنیای بی در و دربان
کاملاً واضحه که چنین تیترهایی هیچوقت ورودی موتورهای جستجو ندارن. قطعاً من بلد بودهام تیترهای گوگلپسند برای این نوشتهها انتخاب کنم. اما خوانندهای که «وبلاگ شخصی» میخونه، حال خوبی نخواهد داشت که حس کنه «مخاطب سطح دوم» نوشتههای منه و در اولین سطح، موتورهای جستجو رو هدف قرار دادهام.
میخوام بگم که افت ورودی سرچ، واقعاً یک روند مهم و بسیار تأثیرگذاره. اما اگر بخواهیم خیلی دقیق نگاه کنیم، «تهدید وجودی» برای وبلاگنویسی محسوب نمیشه (حالا جلوتر در موردش بیشتر حرف میزنم).
◼️ روند چهارم از بین رفتن عادت استفاده از خبرخوانها. این روند کمی زودتر از سه روند قبل آغاز شده. تقریباً از یک دهه قبل، استفاده از خبرخوانها کاهش پیدا کرد و الان افراد بسیار کمی هستند که بهعلت نیازهای تخصصی همچنان از خبرخوان استفاده میکنن. قبلاً هر کس میخواست چند سایت خاص رو دنبال کنه، آدرس فید (feed) اون سایتها رو به یه خبرخوان میداد و هر روز با مراجعه به خبرخوان میدید که چه مطالبی منتشر شده.
استفاده از خبرخوان به علل مختلفی کاهش پیدا کرد و عملاً از بین رفت. مهمترین علتش این بود که با افزایش رقابت میان تولیدکنندگان محتوا، عملاً سمت عرضه قویتر از سمت تقاضا شد و عرضهکنندگان بهتدریج عادت کردند که خودشون دنبال خوانندگانشون بدوند. در سالهای اخیر اگر کسی جایی چیزی بنویسه، معمولاً این رو در اکانتهای شبکههای اجتماعی خودش اعلام میکنه. و خوانندگان و مخاطبان میدونن که اگر اون آدم رو در شبکههای اجتماعی دنبال کنن، احتمالاً چیزی رو از دست نمیدن و در جریان آخرین مطالبی که منتشر کرده قرار میگیرن.
۳) خلق شهرت و گسترش جامعهٔ مخاطب با وبلاگنویسی
این هم از مزیتهای دیگر وبلاگنویسیه که در سالهای اخیر کمرنگ شده. توی یک یا دو دههٔ اخیر شاهد بودیم که کمکم تعداد فالوئرها به معیاری برای اعتبار تبدیل شد. به همین علت، بسیاری از افراد ترجیح دادند وقتی رو که صرف وبلاگنویسی و نوشتن در وب میکنند به شبکههای اجتماعی اختصاص بدن. تا در زمان قرارداد گرفتن یا استخدام یهجور اعتبار و پشتوانه داشته باشن. البته من حس میکنم این موج دیگه امروز به اندازهٔ سالهای قبل قوی نیست؛ حداقل برداشت من اینه.
در زمان استخدام بارها دیدهام مدیران به استخدام کسانی که اکانتهای بسیار فعالیت در شبکههای اجتماعی دارن علاقهای نشون نمیدن. منطقشون هم دو پایهٔ اصلی داره. یکی اینکه این آدم میخواد همهاش درگیر شبکههای اجتماعی باشه و تجربهٔ کار در شرکت ما رو هم خوراک مخاطبسازی خودش بکنه. دوم هم اینکه میگن اگر هر زمان از شرکت دلخور باشه، بهجای روشهای متعارف حلاختلاف یا اعلام دلخوری، ترجیح میده ناراحتی و دلخوری خودش رو در فضای عمومی مطرح کنه و از اون بهعنوان اهرم استفاده کنه.
علاوه بر این، اونقدر بازیهای جذب مخاطب و شلوغ کردن اکانت زیاد شده که کارفرماها هم معمولاً اکانت پرمخاطب رو یک شاخص مهم در نظر نمیگیرن. داشتن یک پورتفولیو از کارها و پروژهها، اعتبار بسیار بیشتری ایجاد میکنه.
در کنار اینها، بررسی اکانتهای پرمخاطب در شبکههایی مثل لینکدین هم من رو تا حدی به این نتیجه رسونده که پرمخاطب بودن – حتی در شبکههای اجتماعی تخصصی مثل لینکدین – لزوماً فرصتهای شغلی و پروژهای چشمگیر به همراه نداشته. زیاد پیش میاد که میبینم صاحبان اکانتهای بسیار پرمخاطب، کاملاً درگیر این هستن که به زحمت برای خودشون موقعیت شغلی یا پروژهٔ جدید جور / جذب کنن. تلاش برای بهدست آوردن موقعیت شغلی یا پروژه اصلاً بد نیست. خیلی هم خوبه. اما حداقل من به چشم میبینم که جریان اصلی استخدام (برای کارمندها) و اعطای پروژه (برای فریلنسرها) بیرون از شبکههای اجتماعی اتفاق میفته.
اگر هم منطق یا مشاهدات من رو در این بخش نمیپذیرید، هیچ مشکلی در اصل بحث نیست. چون اتفاقاً اصل حرفم در نکتهٔ سوم چیزی بود که قاعدتاً قبول دارید: اینکه افراد بسیاری اکانتهای شلوغ در شبکههای اجتماعی رو معیار اعتبار میبینن.
حالا با در نظر گرفتن این موارد و پذیرفتن اینکه الان دیگه بخشی از مزایای وبلاگنویسی وجود نداره یا کمرنگ شده، میرسم به بخش دوم صحبتهام. اینکه هنوز بهنظر من داشتن یک وبلاگ شخصی میتونه توجیه داشته باشه.
۴) رونق پادکستها و رسانههای صوتی و تصویری
تحلیل جایگاه پادکستها و رسانههای صوتی و تصویری در مقایسه با رسانههای مکتوب (مانند کتاب، مجله و وبلاگ) ظرافتهایی دارد که باید به آنها توجه کنیم. این ظرافتها باعث میشود که حکم صادر کردن دربارهٔ «رقابت میان متن و صوت» پیچیدهتر از چیزی باشد که در نگاه نخست بهنظر میرسد.
افزایش رونق پادکستها عدهای را به این نتیجه رسانده که پادکست جایگزین مطلق و محکم کتاب شده (یا خواهد شد). اما من فکر میکنم که پادکست بهعنوان یک رسانه، بیشتر جایگزین رادیو و تلویزیون است. پدر و مادران ما که همزمان با آبگوشت درست کردن، خیاطی یا رانندگی رادیو گوش میدادند، در نسل امروز به شنوندگان پادکست تبدیل شدهاند. پادکست بهجای broadcasting زمینهای برای narrowcasting ایجاد کرده و پادکستسازان بهجای هدف قرار دادن طیف گستردهای از مخاطبان، مستقیم به سراغ یک گروه هدف مشخص میروند. در مقابل، شنونده هم میتواند در هر لحظه یک پادکست را رها کند و سراغ پادکست دیگر برود. کاری که دو دهه قبل امکان نداشت و حق انتخابی در اختیار ما نبود (وقتی ما بچه بودیم و یکی از مسئولان سخنرانی میکرد، گاهی همهٔ شبکههای رادیو و تلویزیون همزمان همان را پخش میکردند. ما هی پیچ را میچرخاندیم و میدیدیم باز همان نفر قبلی است. ابتدا فکر میکردیم مشکل از پیچ است تا بعداً فهمیدیم که لازم نیست به گیرنده دست بزنیم. این ارادهٔ فرستنده است که ما را اینگونه بمباران کند).
این حرف من که «پادکست را یک رادیوی بهتر در نظر بگیریم و نه جایگزین صوتی کتاب و متن» به این معنا نیست که پادکستها جای متن را تنگ نکردهاند. اتفاقاً به همین علت در این نوشته به پادکست اشاره کردم که بگویم بخشی از مخاطبان وبلاگها اکنون به سراغ پادکستها میروند و این هم یکی از روندهایی است که مزیت وبلاگنویسی را در مقایسه با گذشته کمتر کرده است.
آیا وبلاگ شخصی هنوز میتواند مفید باشد؟
ده یا پانزده سال پیش، من راحتتر از امروز میتوانستم «حکم صادر کنم» که وبلاگنویسی مزیتهای فراوان دارد و برایش وقت بگذارید. امروز صدور چنین حکمی واقعاً ساده نیست.
در عین حال فکر میکنم افراد بسیاری هستند که همین الان، هنوز هم وبلاگنویسی میتواند برایشان مفید باشد (اگرچه نمیدانم شما که این نوشته را میخوانید، جزو آنها هستید یا نه).
در ادامه تعدادی از کارکردهای وبلاگنویسی در دنیای امروز را – از نگاه خودم – فهرست میکنم. هر کس که این نوشته را میخواند میتواند هر یک از این کارکردها را جداگانه بررسی کند و ببیند آیا به او و هدفهایش ربط دارد یا نه.
مورد اول | نوشتن – حتی بدون خواننده – مفید است
نوشتن در ذات خود، حتی بدون اینکه خوانندهای در کار باشد، مفید است. چون سالهاست این حرفها را برایتان به شکلهای مختلف گفتهام، آنها را تکرار نمیکنم و صرفاً درسهای زیر را یادآوری میکنم:
- دورهٔ فکر کردن با نوشتن در متمم
- تمرین نوشتن آزاد
- اهمیت گزارشنویسی روزانه (حتی گزارش تکجملهای)
- نوشتن برای هیچکس (تمرین خودآگاهی هیجانی)
از جیمز پنهبیکر تا دونالد شون، کارکردهای متنوع این نوع نوشتن را به ما یادآوری کردهاند (تراپی، خودآگاهی، تقویت هوش هیجانی، بازاندیشی، افزایش هوش کلامی و پرورش تسلط کلامی و …).
پس اولین حرفم این است که نوشتن برای بسیاری از ما – حتی بهفرض که خوانندهٔ چندانی در کار نباشد – مفید است.
اما ممکن است بگویید بهفرض که حرف تو درست باشد، چرا وبلاگ بنویسم؟ همین حرفها را در دفتر یادداشت خودم مینویسم. بهنظرم وقتی فهرست کامل مزایای وبلاگنویسی را – که در ادامه مینویسم – بخوانید، پاسخ این سوال را پیدا خواهید کرد.
مورد دوم | وبلاگنویسی تمرینی برای انضباط شخصی است
«انضباط شخصی / self-discipline» سهم مهمی در موفقیتها و شکستهای ما و شکلگیری مسیر زندگی شخصی و حرفهایمان ایفا میکند. اینکه بتوانیم یک کار مشخص را برای مدت طولانی انجام دهیم و بهسادگی رها نکنیم.
فکر میکنم از میان همهٔ تمرینهایی که برای افزایش انضباط شخصی مطرح میشود، هیچیک به اندازهٔ پیگیری منظم یک برنامهٔ نسبتاً ساده موثر نیست و وبلاگنویسی میتواند این برنامهٔ ساده باشد. لازم است یک تجربهٔ مرجع در ذهن ما شکل بگیرد که «من اگر بخواهم کاری را برای مدتی طولانی انجام دهم، واقعاً آن را پیگیری میکنم و انجام میدهم.» حتی اگر مسیر را با سرعت یکنواخت طی نکنید و راه رفتنتان کند و تند شود، باز هم وبلاگنویسی، بازی کمهزینهای برای تمرین و آشنایی بیشتر با خودتان است. از جمله اینکه بهتدریج میتوانید به چنین سوالاتی پاسخ دهید:
- چرا من هدفهایم را رها میکنم؟ آیا از اول برآورد واقعبینانه ندارم؟
- آیا برنامههایم را بدون انگیزهٔ واقعی و صرفاً بر پایهٔ تب هیجانی تدوین میکنم؟
- چه عواملی در زندگی من وجود دارند که مانع پیگیری اهداف و برنامههایم میشوند؟ (حتی برنامهٔ سادهای مثل وبلاگنویسی).
- کدام تکنیکها واقعاً میتوانند به من در پیگیری پیوسته و موثر برنامههایم کمک کنند؟ (خود من اثر معجزهآسای تکنیک سادهٔ اگر آنگاه گالویتزر را نخستین بار در وبلاگنویسی باور کردم).
مورد سوم | پایتخت جهان دیجیتال شما
چند سال پیش برایتان توضیح دادم که برای حضور در دنیای دیجیتال لازم است استراتژی هاب و اسپوک (قطب و اقمار) داشته باشید. به زبان ساده، مخاطب را مثل اسب عصّاری دور خود نچرخانید (به کانال تلگرام یک نفر سر میزنید، میگوید به اینستاگرامم سر بزن. به اینستاگرام میروید میگوید پادکستم را در فلان پلتفرم گوش بده. پادکست را گوش میدهی میگوید برو در یوتیوب عضو شد. در یوتیوب هم کانال تلگرام را زیرنویس میکند).
هیچ ایرادی ندارد که در هر یک از رسانههای خود، رسانههای دیگرتان را تبلیغ کنید. اما مهم است که خودتان، در خلوت، وقتی هیچکس نیست، بدانید که بالاخره از بین همهٔ این بسترهای ارتباطی، کدامیک «محور اصلی» یا «قطب» است و کدام کانالهای ارتباطی «قمرها»ی اطراف این قطب (یا ستاره) هستند.
به نظرم وبلاگ هنوز میتواند پایتخت جهان دیجیتال شما باشد. چون جایی است که حداکثر تسلط را بر آن دارید. میتوانید بدون محدودیتهای پروفایلها در شبکههای اجتماعی، خودتان را معرفی کنید. میتوانید مکانیزم پرداخت روی آن داشته باشید. میتوانید ایمیل مخاطب را بگیرید. میتوانید پیچیدهترین سطوح دسترسی را – در صورت نیاز – تعریف کنید. و مهمتر از همه، مالک و صاحباختیار وبلاگ، خودتان هستید.
دادههایتان در اختیارتان است و میتوانید یک پشتیبان تمیز و مرتب از همهچیز داشته باشید.
قرار نیست هر چه در وبلاگتان منتشر میکنید در شبکههای اجتماعی هم باشد یا برعکس. اما میتوانید با خودتان قرار بگذارید که یک نسخه (کاملترین و بهترین نسخه) از حرفها و محتوای شما در وبلاگ باشد و سپس آن را برای رسانههای مختلف بازبینی و بازآفرینی کنید.
مثلاً: یک نوشتهٔ وبلاگی دربارهٔ تعدیل کارکنان را میشود به چند توییت برای ایکس، چند اسلاید برای لینکدین، چند عکسنوشته برای اینستاگرام، یک اپیزود پادکست کوتاه و حتی یک کلیپ تصویری تبدیل کرد.
تازه بعضی از همان محتواها را هم میتوان دوباره به پایین نوشتهٔ تعدیل اضافه کرد (مثلاً فایل صوتی را برای دانلود در آنجا هم قرار داد).
مورد چهارم | وبلاگ معرفینامهٔ حرفهای شماست
وقتی میخواهید دربارهٔ کسی بدانید چه میکنید؟ راههای زیر متداولترین گزینهها هستند:
- جستجو در شبکههای اجتماعی
- جستجو در گوگل
- جستجوی وبسایت و وبلاگ شخصی
- پرسش از مدلهای زبانی (مثلاً ChatGPT یا Grok)
کسانی که صرفاً از سر کنجکاوی دربارهٔ شما جستجو میکنند، ممکن است به شبکههای اجتماعی اکتفا کنند. اما کسی که میخواهد شما را استخدام کرده یا وارد یک همکاری جدی / بلندمدت شود، به اینجا اکتفا نمیکند.
او قطعاً نام شما را در گوگل جستجو خواهد کرد. اگر هیچچیز از شما در وب وجود نداشته باشد، نهایتاً چند توییت یا ویدئو از شما و دربارهٔ شما را خواهد دید. در این حالت، عملاً تسلط چندانی بر نتیجهٔ جستجو ندارید. اما اگر یک وبلاگ تمیز و مرتب و بهروز داشته باشید (یا بخشهایی از وبلاگ را تمیزتر کنید تا شبیه یک سایت رسمی باشد) بخش قابلتوجهی از صفحهٔ اول در اختیار شما و در کنترل شما خواهد بود.
علاوه بر این، دانش مدلهای زبانی از هم صرفاً به منابع دستدوم محدود نمیشود و شناختی دستاول از شما پیدا میکنند. من خودم توجه نکرده بودم، اما یک بار یکی از دوستانم کنجکاوی جالبی انجام داد و نتیجهاش را نشانم داد.
او دربارهٔ من و چند نفر دیگر از مدلهای زبانی پرسید. که فلانی کیست و چگونه حرف میزند و چه باورهایی دارد و …
جالب بود که ضعیفترین پاسخها دربارهٔ کسانی بود که حضورشان را صرفاً به شبکههای اجتماعی محدود کرده بودند. نمیخواهم این مقایسه را تعمیم داده یا مبنای استدلال قرار دهم. اما درک این نکته سخت نیست که بهتر است خودتان دربارهٔ خودتان، افکار، ایدهها، تخصصها و مهارتهایتان حرف بزنید تا اینکه صرفاً امیدوار باشید دیگران – که شناخت بسیار کمی از شما دارند – دربارهتان حرف بزنند.
مورد پنجم | فضایی بدون سانسور ذهنی و ممیزی اجتماعی
هر کس مدتی در پلتفرمهای اجتماعی (شامل شبکههای اجتماعی و ابزارهایی مثل تلگرام) فعالیت کرده باشد این واقعیت را میپذیرد که حضور در این پلتفرمها یک «قاضی سانسورگر» را در ذهن ما مستقر میکند. هر بار میخواهی چیزی منتشر کنی این سوال را از خود میپرسی که: «آیا واقعاً برای مخاطب مهم است؟ آیا کسی از این مطلب استقبال میکند؟» حتی اگر به درجهای از استقلال فکری برسید و اینها را نپرسید، لااقل خواهید پرسید: «آیا این حرف یا مطلب یا محتوا برای این پلتفرم مناسب است؟» این ملاحظات طبیعی است. واقعاً هر چیزی را نمیشود در لینکدین منتشر کرد. چنانکه اینستاگرام، ایکس و کانال تلگرام هم هر یک صرفاً برای برخی از انواع محتوا مناسب هستند. بگذریم که عدهای هم نقش ممیز را ایفا میکنند و همیشه آمادهاند که زیر مطالب بگویند: «این حرفها مناسب لینکدین نیست.»، «این لحن توییتری است و مناسب اینستاگرام نیست.» «این مطلب نباید در توییتر باشد و اینجا را اینستاگرام نکنید» و …
اما وبلاگ چنین نیست. شما پادشاه سرزمین خودتان هستید و هیچکس نمیتواند به شما بگوید که «این مطلب برای اینجا مناسب نیست.»
وقتی از فشار سانسور ذهنی و ممیزی اجتماعی رها میشوید، نوع فکر کردن، نوشتن و ثبت حرفهایتان هم تغییر میکند.
مورد ششم | حرفهای خاص و حرفهای تخصصی
منظورم از حرفهای خاص، حرفهایی است که افراد بسیار کمی به آن نیاز دارند یا مخاطب آن هستند. حرفهای تخصصی هم حرفهایی هستند که افراد کمی آنها را میفهمند.
تعمیرکاری را در نظر بگیرید که در شبکههای اجتماعی فعالیت میکند. او از کار خود فیلم میگذارد یا نکاتی را آموزش میدهد. حالا فرض کنید این تعمیرکار امروز یک رلهٔ چینی را بهعنوان جایگزین یک رلهٔ لهستانی خریده و پس از نصب متوجه شده با وجودی که مشخصات ظاهری آنها یکسان است، بهجای هم قابلاستفاده نیستند (مشخصات فنی ادعایی در عمل جواب نمیدهد). چنین نکتهٔ ریزی واقعاً مناسب شبکههای اجتماعی نیست. شاید یک تعمیرکار دیگر، در تمام عمرش هم با این مسئله مواجه نشود. مردم هم که هیچ.
اما همین حرف را میشود در یک پست وبلاگی ثبت کرد و شرح داد (بالاخره اگر این کار در وبلاگ هم انجام نشود، جایی در دفتر آن تعمیرکار ثبت میشود). بعد از مدتی یک دسته یادداشت شکل میگیرد که میشود اسمشان را «تجربههای من در خرید قطعات یدکی» گذاشت.
آیا این مطلب برای مخاطب ارزش دارد؟ قاعدتاً نه. اما یک ویژگی ارزشآفرین دارد. کسی که بعداً این آرشیو را میبیند میگوید این تعمیرکار، فردی باسابقه، مجرب و دقیق است و این تجربیات او باعث میشود هزینههای بیهوده به من تحمیل نشود (او تکتک قطعات و جایگزینها و حتی ریسکهای جایگزینی را هم میداند).
مورد هفتم | حرفهای قدیمیتان زیر حرفهای جدیدتر «دفن» نمیشوند
این مشکلی است که در بسیاری از پلتفرمهای اجتماعی وجود دارد. این پلتفرمها همگی بر پایهٔ feed و timeline طراحی شدهاند. یعنی مطلب جدید روی مطلب قبلی مینشیند و آن را به پایین میراند. عملاً کسی که ۱۰۰۰ پست اینستاگرامی دارد، عکسها و حرفهایش رو در یک گور هزارطبقه دفن کرده است. نادرند کسانی که تمام محتوای پستها را بکاوند و به آن قدیمیترین مطالب برسند.
حتی در ابزارهایی مثل تلگرام هم که شما میتوانید به نوشتههای قبلیتان لینک بدهید، مطالب قدیمیتر گم شدهاند. مگر اینکه دوباره با مطلبی جدید آنها را یادآوری کنید. در وبلاگ، انواع ابزارها برای زنده نگه داشتن مطالب قدیمی در دسترس است. از جمله:
- تغییر دادن تاریخ مطلب و بالا آوردن آن (ترجیحاً همراه با ویرایش و تأکید بر تاریخ اولین نگارش)
- طراحی سایدبار یا صفحهٔ اول یا طراحی پستها بهشکلی که موضوعات وبلاگ دستهبندی شده باشد
- استفاده از تگهای اختصاصی
اگر بخواهم دقیقتر بگویم، شما در وبلاگ خود کاملاً بر «معماری محتوا» مسلط هستید و میتوانید مطالب را روی یکدیگر سوار کرده و با آنها یک ساختمان کامل بسازید (تعبیر خیلی بهتر این است که بگویم مجموعهٔ کاملی از ابزارهای scaffolding در اختیار دارید).
سه پیششرط مهم
همهٔ حرفهای بالا سه پیششرط هم دارند که باید در ذهن داشته باشید. بدون توجه به این چند پیششرط، بسیاری از حرفهای بالا درست نیستند و بهکار نمیآیند:
پیششرط اول | در وبلاگنویسی باید بازی اعداد را فراموش کنید
زمانی که وبلاگنویسی رواج پیدا کرد، «بازدید» و «مخاطب» تقریباً یک معنا داشتند. وبلاگی که روزانه ۱۰۰ نفر بازدیدکننده داشت، ۱۰۰ مخاطب واقعی هم داشت.
کمکم در شبکههای اجتماعی، پارامترهایی مثل follower و reach و impression مطرح شد. این عددها تقریباً هیچکدام ربط مستقیمی به «مخاطب» ندارند.
شما هیچوقت مطمئن نیستید چند نفر واقعاً نوشتهتان را خواندهاند و حرفتان را شنیدهاند. حتی نمیدانید چند نفر کپشن شما را نیمهکاره رها کردهاند.
بارها دیدهام که در انتهای یک کپشن ۲۰۰ کلمهای نوشتهاند: «همین که تا اینجا خواندی، یعنی حوصله داری یا این موضوع برایت مهم است یا جدی هستی و …» منظورم این است که در شبکههای اجتماعی، واقعاً اینکه مخاطب را ۲۰۰ کلمه با خودت بکشانی، فتحالفتوحات است.
به مفهوم «هوک / hook» فکر کنید. مفهومی درست اما رقتانگیز. جملهٔ اول پستهای لینکدینی را – که همه تقریباً هوک هستند – ببینید. چند ثانیهٔ اول ویدئوها را ببینید. استفاده از هوک اشتباه نیست. اما غمانگیز است. مشخصاً باید به دست و پای مخاطب بیفتید که شاید در آنجا گیر کند و با اشارهٔ انگشتی شما را از صفحهٔ به بیرون پرت نکند و اسکرول کردن را ادامه ندهد. اما در وبلاگنویسی شما واقعاً «مخاطب» دارید و نه خوانندهٔ عبوری (الان شما دارید کلمهٔ چهار هزار و نهصد و خردهای را میخوانید و من اول این نوشته هیچ التماسی نکردم که تا اینجا بیایید).
واقعیت این است که من اگر بخواهم ۱۰ یا ۲۰ هزار خوانندهای را که معمولاً نوشتههایم را کامل میخوانند در اینستاگرام یا لینکدین داشته باشم، شاید باید اکانتی با ۵ تا ۱۰ میلیون مخاطب ایجاد کنم. چون از هر چند ده نفر یا حتی چند صد نفر فقط یک نفر حاضر میشود یک متن چند هزار کلمهای را کامل بخواند.
و مسئله اینجاست که برای بسیاری از کارها ما واقعاً به مخاطب واقعی کمی نیاز داریم.
بگذارید یک مثال بزنم. اگر یک مشاور مدیریت، صد مدیر ارشد و میانی را پیدا کرده باشد که حرفهایش را بخوانند و نظراتش را دوست داشته باشند، درآمدش تا آخر عمر تأمین است. اینکه این مشاور تلاش میکند یک اکانت ۲۰ هزار یا ۴۰ هزار نفری را در لینکدین درست کند و هر روز از عکس پنیر روی بیلبورد تا موش داخل فاضلاب دربارهٔ هر چیزی حرف میزند که فقط در ذهن مخاطب باقی بماند، استراتژی مناسبی نیست. شبیه کسی که میخواهد به هدفی شلیک کند و چون چشمانش بسته است، به جای یک تیر هزار تیر پرتاب کند.
این که همه به عددهای بزرگ فالوئرها در سوشال مدیا عادت کردهاند نباید ذهن ما را اشتباه کالیبره کند. من اگر واقعاً بخواهم کاری انجام دهم یا کمکی بگیرم، قطعاً در روزنوشتهها راحتتر میتوانم نتیجه بگیرم تا اکانت ۲۰۰ هزار نفری اینستاگرام. در حالی که آن ۲۰۰ هزار نفر، در عین اینکه به اندازهٔ ۲۰ هزار نفر به من توجه ندارند، برایم به اندازهٔ ۱۰۰ هزار نفر دردسر دارند و از من انرژی میگیرند. کامنتهای پرت مینویسند. همهٔ رفتارهایم را نقد میکنند. بخشی از آنها با حسننیت حرفهایم را نمیخوانند. اشتباهاتم برایشان پررنگتر و نکات مثبت حرفها و کارهایم برایشان کمرنگتر است و …
پس باید چشمتان را به روی اعداد ببندید و در بازی پوچی که شبکههای اجتماعی راه انداختهاند گرفتار نشوید.
پیششرط دوم | وبلاگنویسی یک بازی بلندمدت است
وبلاگنویسی همیشه دیربازده بوده. الان حتی دیربازدهتر هم شده است. اگر انتظار دارید یک ماه یا سه ماه یا یک سال بعد، معجزهای ببینید، به سراغ وبلاگنویسی نروید.
من بهنظرم اگر کسی از امروز هفتهای حداقل دو وبلاگی بنویسد، ممکن است سس تا پنج سال بعد بگوید واقعاً راضی بودم یا بگوید واقعاً نتیجهای برایم داشت که شگفتزدهام کرد و از ابتدا منتظرش نبودم.
این نتیجه ممکن است ترکیب پستها و انتشارشان در قالب یک کتاب معتبر باشد، ممکن است یک پیشنهاد شغلی خاص و ارزشمند باشد، امکان دارد یک یا چند دوستی ماندگار باشد، یا صرفاً عمیقتر شدن نوع نگاه و قدرت تحلیل باشد و به جایگاه شغلی فرد کمک کند، یا قدرت نگارش یا همت و شهود گزارشنویسی او را آنقدر بهبود بخشد که به واسطهٔ تعدادی از گزارشها، نامهها یا پروپوزالهایش به موفقیتی چشمگیر (پروژهٔ خوب، ارتقاء شغلی و …) دست پیدا کند.
اگر افق زمانی خود را کوتاهتر از اینها تعریف میکنید، به نظرم نسبت «نتیجه به تلاش» در شبکههای اجتماعی بالاتر است.
پیششرط سوم | با تکرار حرفهای دیگران نمیشود در وبلاگنویسی موفق بود
الان آدمهای زیادی در شبکههای اجتماعی اینطور کار میکنند که یعنی هر چه میبینند و میخوانند، همانجا دفع میکنند و جلوی مخاطب میریزند (از گزارش آخرین مقالهای که خوانده تا فیلم آخرین کافهای که رفته).
قدیم وبلاگنویسی هم همین بود. اسمش هم نشان میدهد: لاگ (ثبت) کردن روی وب.
اما واقعیت این است که این نوع لاگ کردن، الان بیشتر برای شبکههای اجتماعی مناسب است. مطلبی که در وبلاگ مینویسید باید عمیقتر، کاملتر، اصیلتر و متعلق به خودتان باشد.
اگر حرفهای شما عمیق، اصیل و انسانی نباشند و فقط هر چیزی اینجا و آنجا دیده یا خواندهاید سرهم کنید و تحویل مخاطب دهید، بعید است وبلاگنویسی به تجربهای موفق تبدیل شود.
همهٔ آنچه را در این نوشته گفتم در جملهٔ زیر خلاصه میکنم:
به گمانم وبلاگنویسی هنوز هم میتواند بسیار مفید و ارزشمند باشد، اما برای عدهای اندک که حاضرند ملزومات آن را رعایت کنند.

دیدگاه خود را بنویسید